آنروز که به جای شعور، شعار دادند! بجای اندیشه، مشت نشانمان دادند! بجای سخن، فریاد کشیدند! بجای فکر، مکر کردند! و دریغ از یک مرد که برخیزد و در گوششان نجوا کند که ای بیخبران؛ آنچه خورده اید، نیم بیشترش آب بوده است! این عربده مستانه و هل من مبارز برای چیست؟ این جا مجلس است، کافه را اشتباه آمده اید! کمی هم دیر آمده اید، قدری آنسوتر، سر لاله زار، 32 سال قبل، می رفتید و هر چه می خواستید فریاد می زدید، می توانستید بطری و صندلی بر سر یکدیگر بکوبید و بگویید بر ما حرجی نیست!
اما اینجا مجلس است و محل قانونگذاری، محل فریاد و شعار و احسنت و مرحبا و درست است و صحیح است، نیست! حال می فهمم چرا مرا رد صلاحیت کردند! بخدای شهیدان سوگند، اگر من در مجلس بودم در برابر همه شعارها، فریاد شعوری سر می دادم بلند تر و رساتر از همه فریادها، بخدا قسم مردانگی را برایشان تفسیر می کردم! هر چند در کنار چنین نمایندگانی نشستن شرم آور است!
29 بهمن 1389 / مهدی خزعلی
آش پشت پا !
از وقتی که گفته اند: » قلم سیاسی نزن! » این حقیر سرا پا تقصیر، کتاب مستطاب آشپزی در دست گرفته و حاشیه میزنم، حلیم بادمجان مجوز انتشار نگرفت، نمی دانم چرا؟ آش شله قلمکار را هم بدون مجوز سرو کردیم، بعضی می گفتند : روغن و پیازداغش کم است و بعضی ها هم از دستپخت ما خوششان آمده است و می گویند همین آشپزی بیشتر به مذاقمان سازگار است، اما ما خودمان دوست داریم قلم بزنیم، زیاد از آشپزی هم سر رشته نداریم، بنا داریم، آخرین آشپزی مان » آش پشت پا » باشد و بعد از آن باز برویم سر کار و زندگی خودمان، همان نویسندگی و قلم زدن برازنده ماست، درست است که نان ندارد و حتی نان آدم را آجر می کند، اما سراسر عشقبازی است، عشق است، صفاست!
» در خانه ما رونق ار نیست صفا هست آنجا که صفا هست در آن نور خدا هست »
دعا کنید زودتر این » آش پشت پا » را بپزیم و به کار خود برگردیم، همه شما » آش پشت پا » مهمان من !
28 بهمن 1389 / مهدی خزعلی
پاسخی بگذارید